تندی نگاهم
تیری ست
از خشاب خاطرات
هر بار یاد تو
گلنگدن را می کشد
و آرامشی را
به رگبار می بندد
سید.م
در سه تار نگاهت
زیر و بم زرد می شوند
در پله سوم
مشتاق می نوازم
روی شمشیر
سرخ شد
زمانی که
بر بوسه گاه زینب(س) نشست
موهایش
سپید می شود
دختری که
جیب عابران را
وزن می کند
از خوان هفتم گذشت
شغاد
جوالدوز
به جان سوزن بان می زند
سینه قطار
گر می گرفت
و فردوسی
خوان هشتم را
در هفت خوان محقق میکند
آخرین سوت قطار پیچید
دل عروسک
در کوپه آخر
کباب شد